جدول جو
جدول جو

معنی رچ هکردن - جستجوی لغت در جدول جو

رچ هکردن
آرایش، آراستن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرچ کردن
تصویر پرچ کردن
کوبیدن و پهن کردن سر میخ که از یک طرف تخته یا چیز دیگر بیرون آمده باشد، پرچیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راه کردن
تصویر راه کردن
کنایه از نفوذ کردن، رخنه کردن، راه رفتن، طی طریق کردن، راه باز کردن، راه دادن
فرهنگ فارسی عمید
(مِ کَ دَ)
چرا کردن. چریدن حیوانات: و گرگ با گوسفند بیک جای چره کنند. (تفسیر ابوالفتوح). تا شیر با شتر چره کند و پلنگ با گاو. (تفسیر ابوالفتوح). و آنجا که او (بچۀ ناقۀ صالح) بودی چره نیارستی کردن (تفسیر ابوالفتوح). چون آفتاب از ایشان بگشتی، بیامدندی و بر گیاه زمین چره کردندی چون بهائم. (تفسیر ابوالفتوح). رجوع به چره شود
لغت نامه دهخدا
(مَ غَ / مَ)
بچه آوردن. زادن. زاییدن. بار نهادن. زهیدن. پس انداختن.
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
فروختن چیزی. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَب ب)
پرچیدن. پهن کردن سر میخی که در جای کوفته باشند تا برآوردن نتوانند یا برگرداندن نوک میخی که به جای کوفته باشند استحکام را. رجوع به پرچین کردن ذیل پرچین شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ / یِ خوا / خا تَ)
طی طریق کردن. راه پیمودن. راه بریدن. قطع راه کردن. (یادداشت مؤلف). راه رفتن:
من رهی پیر و سست پیمایم
نتوان راه کرد بی پالاد.
فرالاوی.
، سفر کردن. (یادداشت مؤلف). کنایه از راه سر کردن و این حذف بالمجاز است. (بهار عجم) (آنندراج) (ارمغان آصفی). راه جایی گرفتن:
پس آنگه گفت بامن کاین زمستان
بباش اینجا مکن راه خراسان.
(ویس و رامین).
بتاج قیصر و تخت شهنشاه
که گر شیرین بدین کشور کند راه
بگردن برنهم مشکین رسن را
برآویزم ز جورت خویشتن را.
نظامی.
شفیق وی را گفت راه بسطام کن تا آن را زیارت کنی. (تذکره الاولیاء عطار) ، یافتن راه. پدید آوردن راه. جستن راه. مفر جستن. راه بیرون شدن کردن: آخر کشتی وجود و کالبد مادرین گرداب افتاده است. چندین جهدی بکنیم که یک طرف راه کنیم و بیرون رویم پیش از آنکه غرقه شود این کشتی وجود. (کتاب المعارف) ، رخنه کردن. (یادداشت مؤلف). نفوذ کردن (فرهنگ نظام) :
واندر آماجگاه راه کند
تیر او اندر آهنین دیوار.
فرخی.
کوز گردد بر سپهر از عشق او هر ماه، ماه
خون دل هر شب کند زی چشم من صد راه، راه.
قطران.
- امثال:
موش باطاق من راه کرده بود و من خبر نداشتم. (از فرهنگ نظام).
، راه را برای خود باز کردن. (فرهنگ نظام). راه باز کردن. راه دادن: علی زمین بوسه داد و برخاست و هم از آن جانب باغ که آمده بود راه کردند مرتبه داران برفت. (تاریخ بیهقی) ، متوجه کردن. روانه ساختن. روانه کردن. برفتن داشتن:
چو خواهی که داردت پیروز بخت
جهاندار با لشکر و تاج و تخت
ز چیز کسان دست کوتاه کن
روان را سوی راستی راه کن.
فردوسی.
، جاری ساختن. روان کردن:
به جوی و به رود آب را راه کرد
به فر کیی رنج کوتاه کرد.
فردوسی.
، ساختن راه. درست کردن راه. بنیان نهادن راه
لغت نامه دهخدا
تصویری از راه کردن
تصویر راه کردن
طی طریق کردن راه سپردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رله کردن
تصویر رله کردن
باز پخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
فرو بردن میخ در چیزی و سر آنرا با چکش و مانند آن کوبیدن و پهن کردن محکم کردن چیزی در چیزی مانند میخی که در تخته زنند و دنباله آنرا از جانب دیگر خم دهند و محکم کنند
فرهنگ لغت هوشیار
((پَ. کَ دَ))
فرو کردن میخ در چیزی و پهن کردن سر یا ته آن بوسیله ضربات چکش به منظور محکم کردن آن
فرهنگ فارسی معین
جوانه زدن درخت، غیبت کردن، زیرقول زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
جدا شدن، رها شدن، پاره شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
رد کردن، دور کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
برخاستن، صدای برخاسته از کشیده شدن جسمی بر جسم دیگر
فرهنگ گویش مازندرانی
روان بودن، روان شدن، جنبش داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
قسمت کردن، تقسیم کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
نشان کردن، نشان چیزی را گرفتن، درست کردن کاری یا چیزی، پیدا
فرهنگ گویش مازندرانی
ریز کردن، خورد کردن، شکستن
فرهنگ گویش مازندرانی
دویدن
فرهنگ گویش مازندرانی
ردیف کردن، سر و سامان دادن، رضایت کسی را جلب کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
هموار کردن چاله های ایجاد شده در اثر جای پا در شالی زار
فرهنگ گویش مازندرانی
باد کردن، ورم کردن، شرجی شدن هوا
فرهنگ گویش مازندرانی
بیرون کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تراشیدن، درو کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
چیره کردن، غالب کردن، زاویه دادندسته های شالی به گونه
فرهنگ گویش مازندرانی
ورم نمودن، درد داشتن، تب کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
فوت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
منظم کردن، ردیف کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پرهیز نمودن از خوردن خوراکی های زبان بار، پرهیز کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تراشیدن و بریدن گیاهان و غنچه هانوعی هرس
فرهنگ گویش مازندرانی
رمیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتب کردن، جور کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
فزونی یافتن، اضافه شدن، برآمدن برنج در حال پخت، ری آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی